loading...
خاطرات خشمل مادوتا
فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 26 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)

امروز من و نگین یکی از بچه های فضول مدرسه که همش میخواد دوستی من و نگین را بهم بزنه و همش به ما میچسبه رفتیم تو حیاط.سبز

 

نگین کاپشنش رو طبقه ی بالا جا گذاشته بود ( مدرسه ي ما 2 طبقس ) خانومم داشت از بچه ها امتحان ميگرفت نميزاشت بريم تو كلاس.

 

نگين گفت من سردمه منم شال گردنمو دادم به نگيننیشخنددختره از حسودي داشت ميمردخنده

 

حقشه تا ديگه نخواد دوستي ما رو بهم بزنه از خود راضی

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 25 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)

سلام لبخند

 

آره تولد نگين خانوم بود. هورا


 

 

 

 

 

 

 

 

و من دوباره براي بار هزارم بهش ميگم تولدت مبارك عزيزم . قلب


نگين چرا كادوي اصليم رو نگفتي ؟ عصبانی

 

واسه كادوي اصلي براش يه گوي گرفتم . بغل

 

اين قدر خشمــــــــــــله . چشمک

 

تازه آخرشم پستونكه رو نخورد . دل شکسته

 


 

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 22 یکشنبه 10 دی 1391 نظرات (0)

امروز تولد یک فرشته ی گلا به نام ♥♥نگین♥♥بودنیشخندفاطمه امروز  برام یه کادواورده بود من با هزارتا شور و ذوق بازش کردم حدس بزنید توش چی بود؟؟مژهپسونک منتظر

تازه یه کارتم بهم داد توش نوشته بود ای قشنگ تراز پریا تنها توکوچه نریا بچه های محل دزدن عشق منومیدزدنمژهتازه زنگ تفریح هم باچندتا از بچه میخواستن به زور پسونک رو بچپونن تو دهنمخنثیمیبینید چه ادمای دیوونه ای هستیم ما؟؟نیشخندنیشخندتولدم مبارکـــــــــــــــــهورادلقک

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 26 شنبه 02 دی 1391 نظرات (1)
چلام خشملا.خوفين ؟ چه خبلا ؟ چطول مطولين ؟ من فاطمه ام . ببخشيد كه چند وقت من نبودم و نگين جونم تنهايي وبلاگ رو اداره ميكرد از 10 روز قبل از شب يلدا هرچي اس در مورد شب يلدا برام ميومد رو واسه نگين ميفرستادم اونوقت نگين خانم تازه شب يلدا برا من ميفرسته (يلدا مبالك) شما جاي من بودين چيكار ميكردين؟
فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 18 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (1)

سلام من (نگین)امروز میخوام قصه ی سیندرلا البته مدل جدیدشو براتون بگم برید بخونید کیف کنیدنیشخند

يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بدون پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين دختر خوشگله

سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود .

سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت :سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود .

القصه ، يه روز پسر پادشاه که خوشي زير دلش زده بود ، تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم

مامانش : بعله پسر دلبندم

شاهزاده : من زن مي خوام

مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟

شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر مي شم ، دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم

مامانش در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟

شاهزاده : هنوز نمي دونم ولي مي دونم که از بي زني دارم مي ميرم

مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم .

خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کرده و امروزي براش گير بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام دختراي شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش ،

شاهزاده گفت : چرا با پس گردني؟


مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز مهموني فرا رسيد ، سيندرلا و زري و پري هم دعوت شده بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم براتون شده بود يه تيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود ونوس شايدم ( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي شده بود ) .

صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش نبرد ، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يه فرشته ي تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ جلوي روش ظاهر شد

سيندرلا گفت : سلام

فرشته : گيريم عليک . حالا آبغوره مي گيري واسه من ؟

سيندرلا : نه واسه خودم مي گيرم

فرشته : بيجا مي کني ، پاشو ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن

سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم
فرشته : خوب برو ، به درک ، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي پررو ؟ راه بازه جاده درازه.

سيندرلا : چشم ميرم ، خداحافظ ......

فرشته : خداحافظ ....

سيندرلا پا شد ، مي خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين نداشت . 
زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا هم ماشين نبود . زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟

يارو گفت : نه نداريم. 
سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي ميگي برو برو ، آخه من چه جوري برم؟

فرشته گفت : اي به خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي ريزيم . با هم رفتند تو انباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ، فرشته گفت بيا سوار اين شو برو

سيندرلا گفت : اين بي کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم .

فرشته گفت : خوب پس بيا سوار من شو !!!

سيندرلا گفت : يه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟

فرشته : بعله مي خوره

سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته چوب جادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و گفت : يالا يالا تبديل شو به پرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي.

فرشته به سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟
سيندرلا : نه ندارم

فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟

سيندرلا : شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم

 

فرشته : اي خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشيا نگاه مي کرد . سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه .

سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي نميرم

فرشته : چرا نميري؟

سيندرلا : آبروم مي ره

فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات بيارم

سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتي رسيدند اونجا ديدند واي چه خبره !!!!!

شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي خوند ، جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري و پري هم جوگير شده بودند و داشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بي چاره صغرا خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير شاهزاده چشمش به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد

سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز وادا اطوارگفت : شاهزاده منو مي گيري ؟

شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟

سيندرلا : 37

شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزو داشتم شماره ي پاي زنم 37 باشه.

خلاصه شاهزاده سيندرلا رو در آغوش کشيد و به مهمونا گفت : اي ملت هميشه آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم باهم ازدواج کنيم ، همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا خوندند : گل به سر عروس يالا ... داماد و ببوس يالا

سيندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد)

سپس با هم ازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و صغرا خانم ، به خوبي و خوشي در کنار هم زندگي کردند و شونصد تا بچه به دنيا آوردند.

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 9 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

 

گنجشک با خدا قهر بود...

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت...

 

فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم که دردهايش را در خود نگاه ميدارد.
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي.

 

اين طوفان بي موقع چه بود؟

 

چه مي خواستي؟

 

لانه محقرم کجاي دنيا را گرفت ه بود؟

 

و سنگيني بغضي راه کلامش بست...
سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت : ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمين مار پر گشودي.
گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.
خدا گفت : و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت.
 هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد
.

 

 

خداییش من بغض توگلوم جمع شد (من ==نگین خیلی احساساتی هستم)

 

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 17 چهارشنبه 29 آذر 1391 نظرات (0)

شوتول موتول شوتوله  نظر بده کوتوله

نگاه برای ی نظر  چه اراجیفی میگم ........

 

من وقتی بچه بودم خیلی تخم مرغ شانسی و سک سک و اینچیزا دوس داشت بابام هم بعضی وقتا برام میخرید البته من ازهمون بچگی توی این چیزا بدشانس بودم هروقت از اینامیگرفتم توش ماشین بود حالا منم دختر بودم واز ماشین هم بدم میومد خلاصه چندسالی شدنگرفتم حالا امروز مامانم اینا رفته بودن خرید وقتی برگشتن دیدم برای من و ابجی کوچولوم سک سک گرفته بودن گفتم اخه مادر من مگه من بچه هستم؟ مامانم هم خیلی راحت گفت کودک درون انسان هیچ وقت خاموش نمیشه . منم دیگه قبول کردم اومدم با شوق و ذوق بازش کردم دوباره توش ماشین بود یعنی اصلا شانس بعد100سال هم بهم نیومده ها میبینید توروخدا؟


فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 17 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

سلام به همه خشملا

 

امروز داشتيم با بچه ها با كامپيوتر مدرسه ور ميرفتيم

 

كه يهو نگين خانم با يه حركت تكواندو محكم زد تو پاي من

 

( آخه كي اينو كلاس تكواندو فرستاده ؟ )

 

داغون شدم . تازه به جاي معذرت خواهي ميگه وقتي من

 

اين حركتو رو پسرداييم هم انجام دادم همينجوري شد

 

خوب آدم عاقل وقتي رو اون انجام دادي بچه داغون شده

 

چرا رو يكي ديگه انجامش ميدي ؟ اونم من .

 

آي پام واي پام .

 


تازه خودشم اينجوريه :

 

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 10 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

من وقتی کلاس سوم بودم میرفتم تکواندو تازه شانس اوردی تاکمربند زرد میرفتم فقط

♫درضمن حاج خانم فاطمه دلیل این حرکت تکواندویی منوهم عرض کنید دیگه چرا کامل توضیح ندادید؟♫خخخخخخخ

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 17 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

سلام من فاطمه ام . اومدم یه اعتراف کنم .

.

.

.

.

.

.

.

اصلا اعتراف نمیکنم ، اگه اعتراف کنم فکر میکنین آلزلیمر دارم .

.

.

.

.

.

.

.

خوب زیر حرفم نمیزنم و اعتراف میکنم .

.

.

.

.

.

.

.

من تازه یادم اومده که یه وبلاگ دیگه هم دارم .

خو خیلی برام مهم نبود .

یادم رفته بود دیگه .

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 16 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

نمیدونم چرا هر سوالی که به ذهن من میرسه

فاطمه اونوبه نام خودش اینجا میزاره

یکی نیست بهش بگه خوبچه یه ذره اون

فندق های طبقه ی بالا یی رو به کار بنداز

تا انقد حرفای مردمو کپی نکنی

 




سوال من و تو نداره كه خواهرم .
فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 15 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

امروز من و نگين و چهار پنج تا ديگه از دوستامون كيف

خل و چل بازي مون گل كرد . يه بازي اختراع كرديم كه

هركي زود تر توپ رو بگيره برنده هستش . اونم توپ پينگ

پنگ .

حالا خودتون تصور كنيد چندتا از ارشد هاي مدرسه تو راه رو

دنبال  يه توپ فسقلي ميدويدن از شانسمون امروز همون زنگ

برای معلما جلسه گذاشتن و خلاصه زنگ تفریح طولانی ترشد

همه ی بچه ها خرذوق شده بودن وبا خوشحالی دنبال

توپ می دویدند که یکهو مبصر بد اخلاقمون اومد و همه رو برد

داخل کلاس هرچی بچه ها بهش میگفتن هنوز زنگ نخورده

مگه به گوشش میرفت؟؟؟مجبور شدیم

تو اون لحظه های رویایی بشینیم اجتماعی بخونیم حالا چرا؟؟؟

بخاطر اینکه همچین مبصری نصیب ماشده

شانسو میبینی توروخدا؟؟؟تعجبسبز

فاطمه خشمله و نگين ناناسه بازدید : 24 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (1)
سلام من فاطمه هستم .
 
 

قرار شده از اين به بعد يك ماه يك ماه قالب و

 

 

 

 

تنظيمات وبلاگ رو عوض كنيم . يه ماه به سليقه

من يه ماه هم به سليقه ي نگين .

اينو گفتم كه اگه يه وقتي اومدين ديدين قالب خشمل

فعلي وبلاگ عوض شده يهويي شكه نشين .

 

 

یا اگه دیدید قالب و تنظیمات وبلاگ خشمل ترشده

تعجب نکنید

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظرشما این وبلاگ چجوریه؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 194
  • بازدید کلی : 697
  • کدهای اختصاصی
    دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

    دریافت کد پیغام خوش آمدگویی


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ


    قالب وبلاگ

    دریافت کد خداحافظی

    دریافت کد خداحافظی

    دریافت همین آهنگ

    قالب وبلاگ

    کد های بارشی میس سآنتــے مآنتآل

    Digital Clock - Status Bar